معرفی کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو

کمتر کسی پیدا میشود که به طریقی با این کتاب آشنا نباشد. کتاب بینوایان با عنوان اصلی Les Misérables شاهکار ویکتور هوگو است که در سال ۱۸۶۲ منتشر شد. این رمان به معنای واقعی کلمه غذای کاملی برای روح انسان است. کتابی که بدون تردید ازجمله ماندگارترین رمانهایی خواهد بود که به عمر خود میتوانید بخوانید.
کتاب بینوایان به صورت سوم شخص روایت میشود و در آن نویسنده زمان به جلو و عقب میکشد و ماجراهای مختلف را روایت میکند. این اثر هرآنچه را که لازم است درباره فرانسه قرن نوزدهم بیان کرده و یک اثر تاریخی، روانشناسانه، اجتماعی و عاشقانه محسوب میشود. ویکتور هوگو ۱۷ سال را صرف نوشتن این اثر برجسته کرده است.
داستان کتاب بینوایان
ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بیین وُنو میرییل، اسقف شهر دینی آغاز میشود. پیرمرد ۷۵ سالهای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبیهای او تقریبا ۱۰۰ صفحهای مینویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک میکند، دستمزدی که از دولت میگیرد، پول مراسمها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا میکند.
چند مورد از خوبیهای این اسقف که در متن کتاب آمده است:
هرکس، میتوانست به هر ساعت، مسیو میرییل را بر بالین بیماران و محتضران طلبد. وی بیخبر از آن نبود که این عمل عالیترین وظیفهاش و بزرگترین کارش است. خانوادههای بیسرپرست، یا یتیمان، محتاج به آن نبودند که آمدنش را تمنا کنند. او خود به موقع میرسید.
هرجا که او پدیدار میشد مثل یک عید میشد. پنداشتی که در عبورش، چیزی حرارتبخش و درخشان وجود دارد. کودکان و پیران چنان به خاطر اسقف بر آستانه درها میآمدند که گویی برای آفتاب آمدهاند. دعای خیر میکرد و مردم در حقش دعای خیر میکردند. هرکس حاجت به چیزی داشت خانه او را نشانش میدادند.
در ادامه ژان والژان وارد داستان میشود. کسی که برای سیر کردن شکم بچههای خواهرش دست به دزدی میزند. او فقط یک قرص نان میدزد اما به ۵ سال زندان محکوم میشود. در زندان براثر اتفاقات و شرایط مختلف ۴ بار تلاش میکند که فرار کند اما هر بار دستگیر میشود و به مدت محکومیتش افزوده میشود. نهایتا ژان والژان ۱۹ سال را در زندان سپری میکند.
پس از ۱۹ سال از زندان آزاد میشود. اما این تازه شروع بدبختیهای اوست. هنگام آزادی برگه زردی به او میدهند که نشان دهنده این است که او یک مجرم است که به تازگی از زندان آزاد شده است.
در همین حال است که ژان والژان وارد شهری میشود که میرییل، اسقف آن است. اولین توصیف از وضعیت ژان والژان در کتاب بینوایان چنین است: